خندید و دستش را دور ...تنم حلقه کرد، اما همان طور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر می کنم که جریان آبش واقعاً سریعه و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت می بُـرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه...!
زندگی جنگ و دیگر هیچ (اوریانا فالاچی / مترجم: لیلی گلستان)dhhsdh
بازدید : 279
/ زمان : 20:38: